-
Valentin
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 16:37
با اینکه یک روز از valentin گذشته و چون دیروز نتوانستم آپ دیت کنم امروز آمدم تا روز عشق را بهتون تبریک بگم کاش که همیشه عاشق باشیم یک عشق واقعی
-
امام حسین
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 01:22
شهادت سالار شهیدان بر همگان تسلیت باد حضرت امام حسین - علیه السلام- می فرمایند : مردی نزد امام حسین (ع ) آمد و گفت : "من مردی گناهکارم و از معصیت پرهیز نمی کنم. مرا پند و اندرز بده ". امام حسین (ع ) فرمودند: "پنج کار انجام بده و هر چه می خواهی گناه کن. اول : روزی خدا را نخور و هر چه می خواهی گناه کن. دوم : از ولایت و...
-
فقر و فحشا
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 02:49
شبی مست بگذشتم از ویرانه ای ناگهان چشم مستم خیره شد بر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم تا کنار پنجره حالتی دیدم که قلبم سوخت چون ویرانه ای پدری کور و فلج افتاده اندر گوشه ای مادری زار و پریشان مانده چون دیوانه ای کودکی از سوز و سرما می زند دندان به هم دختری در حال شهوت بود با بیگانه ای وقتی آن مرد پلید فارغ از عیش خویش شد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 17:06
دیشب داشتم به این موضوع فکر میکردم که ما وقتی کوچک بودیم چه طوری بزرگ شدیم و بچه های ما بهتر از ما و در رفاه بزرگ میشوند و نوه های ما در رفاهی بیشتر از بچه هایمان بزرگ خواهند شد. همینطور که به این موضوعات فکر می کردم یکدفعه فکرم رفت سمت دیگه ای که آیا اصلا تا آن موقع زنده هستم که نوه ام را ببینم تازه موضوع جالب شد و...
-
شب سیاه
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 02:01
برچید مهر دامن زربفت و خون گریست چشم افق به ماتم روز سیاه بخت وز هول خون چو کودک ترسیده مرغ شب نالید بر درخت شب سایه برفشاند و کلاغان خسته بال از راههای دور رسیدند تشنه کام رنگ شفق پرید و سیاهی فرو خزید از گوشه های بام من در شکنجه تب و جانم به پیچ و تاب در دیده پر آبم عکس جمال اوست بر می جهد ز چشمه جوشان مغز من هر دم...
-
معراج
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 01:41
گفت : آنجا چشمه خورشید هاست آسمان ها روشن از نور و صفا است موج اقیانوس جوشان فضا است باز من گفتم که : بالاتر کجاست گفت : بالاتر جهانی دیگر است عالمی کز عالم خاکی جداست پهن دشت آسمان بی انتهاست باز من گفتم که بالاتر کجاست گفت : بالاتر از آنجا راه نیست زانکه آنجا بارگاه کبریاست آخرین معراج ما عرش خداست بازمن گفتم که :...
-
عید غدیر مبارک
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 00:58
السلام ای عالم اسرار ربالعالمین وارث علم پیمبر فارس میدان دین عید غدیر خم بر همه مسلمانان جهان مبارک.
-
شعله رمیده
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 03:02
می بندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهای ای رهروان خسته چه می جویید در این غروب سرد ز احوالش او شعله رمیده خورشید است بیهوده می دوید به دنبالش او غنچه شکفته...
-
گل امید
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 02:39
وا هوای بهار است و باده باده ناب به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست که خودش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی از این آب آتشین دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای...
-
سراب
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 03:07
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود دادم در این هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت این است آن پری که ز من می نهفت رو خوش یافتم که خوش تر ازین...
-
برای چشمانت
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 03:02
هوا ترست به رنگ هوای چشمانت دوباره فال گرفتم برای چشمانت اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا قبول کن که بریزم به پای چشمانت بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی بر د اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست که مانده در عطش کوچه های چشمانت تمام آینه ها نذر یاس لبخندت جنون آبی در یا فدای چشمانت چه می...
-
آغوش
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 02:52
برای چشم خاموشت بمیرم کنار چشمه نوشت بمیرم نمی خواهم در آغوشت بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم فریدون مشیری
-
بوسه
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 01:58
گفتمش شیرین ترین آواز چیست ؟ چشم غمکینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند ناله زنجیرها بر دست من گفتمش آنگه که از هم بگسلند خنده تلخی به لب آورد و گفت آرزویی دلکش است اما دریغ بخت شورم ره برین امید بست و آن طلایی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست من به خود...
-
روشنی من گل آب
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 02:34
ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من...
-
انتظار
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 01:33
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست جز باده ای که در قدح غمگسار توست ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست سیری مباد سوخته ی تشنه کام را تا جرعه نوش چشمه ی...
-
خدا
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 01:14
یک روز که مرده بودم اندر خود زیست گفتم به خدا ، که این خدا ، در خود کیست ؟ گفتا که در آن خود ی که سرمایه ی هست در سنگر عشق ، جوید اندر خود نیست کارو
-
بر سنگ مزار
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 01:03
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه شبها تا سحر...
-
آتش پنهان
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 00:50
گرمی آتش خورشید فسرد مهرگان زد به جهان رنگ دگر پنجه خسته این چنگی پیر ره دیگر زد و آهنگ دگر زندگی مرده به بیراه زمان کرده افسانه هستی کوتاه جز به افسوس نمی خندد مهر جز به اندوه نمی تابد ماه باز در دیده غمگین سحر روح بیمار طبیعت پیداست باز در سردی لبخند غروب رازها خفته ز ناکامی هاست شاخه ها مضطرب از جنبش باد در هم...
-
گناه دریا
جمعه 9 دیماه سال 1384 01:23
چه صدف ها که به دریای وجود سینه هاشان ز گهر خالی بود ننگ نشناخته از بی هنری شرم ناکرده از این بی گهری سوی هر درگهشان روی نیاز همه جا سینه گشایند به ناز زندگی دشمن دیرینه من چنگ انداخته در سینه من روز و شب با من دارد سر جنگ هر نفس از صدف سینه تنگ دامن افشان گهر آورده به چنگ وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ فریدون مشیری
-
باران
جمعه 9 دیماه سال 1384 01:05
من نمیگویم در عین عالم گرم پو تابنده هستی بخش چون خورشید باش تا توانی پاک روشن مثل باران مثل مروارید باش فریدون مشیری
-
سکوت
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 00:59
سکوت دلا شب ها نمی نالی به زاری سر راحت به بالین می گذاری تو صاحب درد بودی ناله سر کن خبر از درد بیدردی نداری بنال ای دل که رنجت شادمانی است بمیر ای دل که مرگت زندگانی است میاد آندم که چنگ نغمه سازت ز دردی بر نیانگیزد نوایی میاد آندم که عود تار و پودت نسوزد در هوای آشنایی دلی خواهم که از او درد خیزد بسوزد عشق ورزد اشک...
-
اسیر
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 00:43
اسیر جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمیکنم افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روح مرا رام کرده است جان سختیم نگر که فریبم نداده است این بندگی که زندگیش نام کرده است بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام...
-
تنها
شنبه 3 دیماه سال 1384 02:34
تنها کسی مانند من تنها نماند به راه زندگانی وانماند خدا را در قفای کاروان ها غریبی در بیابان جا نماند
-
اشک زهره
شنبه 3 دیماه سال 1384 02:16
اشک زهره با مرگ ماه روشنی از آفتاب رفت چشمم و چراغ عالم هستی به خواب رفت الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت این تابناک تاج خدایان عشق بود در تندباد حادثه همچون حباب رفت این قوی نازپرور دریای شعر بود در موج خیز علم به اعماق آب رفت این مه که چون منیژه لب چاه مینشست گریان به تازیانه...
-
بهار خاموش
شنبه 3 دیماه سال 1384 00:51
بهار خاموش ندانم این نسیم بال بسته چه خواهد کرد با جان های خسته پرستو می رسد غمگین و خاموش دریغ از آن بهاران خجسته
-
عشق از نظر شما؟؟؟
جمعه 2 دیماه سال 1384 02:52
-
زمستان من
جمعه 2 دیماه سال 1384 02:32
روزی که چشمهای تو از مرز دل گذشت گم شد میان کلبه رویا بهار من دلها فدای چشم پر از هجرت تو شد پیوند های ابی تو یادگار من
-
پاییز
جمعه 2 دیماه سال 1384 02:19
بخواب ای پونه باغ شکفتن گل اندوه امشب زرد زردست هوا را زرد کرده عطر پاییز فضای پاک ایوان سرد سرد است
-
وقتی مادر بزرگ کوچک بود
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 18:22
ننه.........................
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 01:37
هرشبم نالیه رازیست که گفتن نتوان رازی از دوری یاریست که گفتن نتوان بی مه روی تو کوکبه تابنده مرا روز روشن شب تاریست که گفتن نتوان