بر سنگ مزارم بنویسید
ازرده دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده غم بود و ز غمهای جهان گشته فراموش
دیروز با یه دسته گل اومده بود به دیدنم با یه نگاه مهربون همون نگاهی که سالها آرزوشو
داشتم و از من دریغ می کرد گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش
کردم وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.
|
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد خاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
نمیدانم چگونه در این جهنم زندگی می کنم
بیدارم،ولی هنوز در این پوسته،در بندم
جانم یخ زده و از سر تا به پا منجمد شده ام
این یخ را بشکنید،دیگر تحمل ندارم
منجمد می شوم،و قادر به هیچ حرکتی نیستم
فریاد می کشم،ولی حتی صدای خودم را هم نمی شنوم
من برای زندگی می میرم و فریاد می کشم
من در زیر یخ گرفتار شده ام
من مبدل به بلوری شده ام که اینجا آرمیده و استراحت می کند
و چشمان شیشه ای من فقط به مرگ می نگرد
از خوابی عمیق بیدار شده ام
و هیچ کس آنچه را که می گویم،نمی شنود و نمی فهمد
از اعماق وجودم فریاد می کشم،از این سرنوشت رمزآلود
از این جهنم همیشگی.....
نمی توانم از این وضیعت جهنمی خارج شوم
موضوع چیست؟چرا تقدیرم اینگونه بوده؟
دست و پایم را بسته اند،قادر به هیچ حرکتی نیستم،
نمی توانم خود را رها کنم.
دست سرنوشت با من سر جنگ دارد
منجمد می شوم،و قادر به هیچ حرکتی نیستم
فریاد می کشم،ولی حتی صدای خودم را هم نمی شنوم
من برای زندگی می میرم و فریاد می کشم
من در زیر یخ گرفتار شده ام
ای آخرین رنج
تنهای تنها می کشیدم انتظارت
ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت
لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک
نگاه دستی در من درآویخت
دانستم این ناخوانده مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمی دانم کجا بود
فریاد تلخم در گلو مرد
با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد
در دشت ها در کوه ها
در دره های ژرف و خاموش
بر روی دریا های خون در تیرگی ها
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام
در ساحل متروک دریاهای آرام
شبهای جاویدان مرا در بر گرفتند
ای آخرین رنج
من خفته ام بر سینه خاک
بر باد شد آن خاطره از رنج خرسند
اکنون تو تنها مانده ای ای آخرین رنج
برخیز برخیز
از من بپرهیز
برخیز از این گور وحشت زا حذر کن
گر دست تو کوتاه شد از دامن من
بر روی بال آرزویهایم سفر کن
با روح بیمارم بیامرز
بر عشق ناکامم بپیوند
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
وقت است که دست از دهن بردارم
از دست غمت هزار بیداد کنم
وحشی بافقی
تو که بالا بلند و نازنینی
تو که شیرین لب و عشق آفرینی
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل
که فردا بر سر خاکم نشینی